من گیمر نیستم. تنها بازیهایی که در کودکی دوست داشتم، C&C ،Mario Kart ،Sims و Sim City بود. الان هم، نهایت گیمم سودوکوئه. اما از بچگی، از وقتی یادمه و حتی وقتی که یادم نیست، شیفته Sims بودم. میتونستم ساعتها و حتی روزها رو با Sims سر کنم.
من و Sims همسنیم و من از Sims 1 تا ۳ رو بازی کردم بعد دیگه توی همون ۳ موندم چون جنس تصویریش رو دوست داشتم و میزان هوشش رو میپسندیدم. از Sims 4 همهچی زیادی هوشمند شد، گزینهها زیاد و فضا خیلی رئالتر شد. (جالبه بدونید که این فقط نظر من نیست و Sims در تحول بین ۳ و ۴ مخاطبین زیادی از دست داد و مخاطبین جدید جوونتری به دست آورد. اینجاست که من حس Old School بودن میکنم؛ یه جورایی Sims 3، iPhone 5 منه:))
در طی سالها و ساعتهای متعدد Sim ساختن و زندگی تعریف کردن، Sims به من خیلی چیزها درباره خودم یاد داد. امروز میخوام چندتا از آموزههام رو باهاتون به اشتراک بذارم.
- حق قدم زدن، حق باارزشیه.
من از همون بچگیم متوجه شدم که بازیهای Open World رو ترجیح میدم؛ هم به عنوان یک امکان بازی و هم به عنوان یک مفهوم کلی.
گیمهای Open World، گیمهایی هستن که شما میتونید آزادانه در فضا و دنیای مجازیشون قدم بزنید و هر کار دوست دارید انجام بدید. (مثل GTA)
در Sims 3 نه تنها میشه راحت راه رفت و از این منطقه شهر به اون یکی رفت بلکه به طور کلی در Sims، هدف یا Objective گیم بازه. به این معنا که بازی رو شما میسازید، هرچند ابزار متنوعی براتون گذاشته باشن اما واقعیت اینه که فقط شما میتونید Objective بازی رو تعریف کنید. مطمئنم اگه شما هم اهل Sims بودید، حداقل یک بار به صورت ذهنی برای خودتون Objective کُشتن کاراکترتون توی استخر رو در نظر گرفتید:)
این جنس از آزادی برای من جذابه چون بهم کنترل میده و موضوع رو چند لایه میکنه. دقیقا مثل فیلم، کتاب یا یک اثر هنری که به شما اجازه بده هر چی دوست دارید و به میزان درکتون ازش بردارید، و برعکس اثری که به زور بهتون یک سوال مشخص و یک جواب مشخص رو توضیح میده
۲. زندگی ایدهآل، زندگی حوصلهسربر.
تقلب کردن بخش مهمی از Simsه. قدیما Cheat codeها جنس باگ و Glitch داشتن اما الان کاملا دیزاین شدهن. یعنی EA (کمپانی Sims) مشخصا یک سری امکان خاص و بامزه رو به صورت Cheat code معرفی میکنه. شاید چون میدونه که خیلی هم نباید زندگی کاراکترمون عین زندگی واقعی خودمون باشه.
حدس میزنم عموم آدمها بارهای اولی که دست به Sims میزنن، بدون هیچخلاقیتی صرفا خودشون رو (اون طور که دوست دارن باشن) میسازن و یک جورایی عقده گشایی میکنن. در عرض چند ساعت اون زندگیای که سخته در عرض دو دهه به دست آورد رو با صدتا Cheat code به کاراکترشون میدن و اما بعدش چی؟
بعدش حوصلهشون سر میره.
برای همین بچهشون رو آتیش میزنن، جلوی همسرشون خیانت میکنن و سقف رو پاک میکنن که برف همهجا رو بگیره:)
Sims به من یاد داد که گره و پیچیدگی بخشی از زندگیه و باز کردن همین گرهها بخش لذتبخشی از زندگیه و حتی اگر میتونستم حذفشون کنم، احتمالا نمیکردم. شاید چون زندگی هم Objective از پیش تعیین شدهای نداره.
۳. همه باید یک Dashboard ذهنی داشته باشن.
من متوجه تفاوتهای کاراکتر Simsم با خودم هستم فکر نکنید نیستم اما با این حال شباهت زیادی هم بهم داریم. با این تفاوت که اون خیلی بهتر زندگیش رو مدیریت میکنه (در واقع من زندگی اون رو خیلی بهتر از زندگی خودم مدیریت میکنم).
اون داشبورد Sims که پایین صفحهست و نیازها، آرمانهای طولانی مدت و خواستههای لحظهای رو مشخص میکنه، ابزار ایدهآلی برای مدیریته. من فهمیدم که اگر بتونم حتی ماهی یکبار این سه موضوع رو برای خودم مشخص کنم و بدونم که چی میخوام، نصف مشکلاتم حل میشه.
در کل برای من، Sims تجربه خاصی از زندگی مجازی بوده و هست. گاهی برای فرار از زندگی واقعی، گاهی برای ستایش زندگی واقعی، گاهی صرفا برای هیجان تجربه زندگی مجازی.
۱۰ نظرات
باو جود اینکه توی زندگیم عاشق گیم بودم و گیم های زیادی تجربه کردم، اما Sims همچنان بین همشون میدرخشه و بهترین بازی تمام دوران زندگیم بوده. فضایی که داخلش تخیل میتونه پرواز کنه. فضایی که میتونی داخلش زندگی رو مدیریت کنی. همیشه خالق این بازی یعنی ویل رایت و بازی هایی که ساخته رو تحسین میکنم .
آره میفهمم چی میگی. یه مسترکلس خیلی جذاب هم داره، اگه ندیدی و حوصله داشتی ببین!
من رو برد به دوران بچگی چه روزها و ساعت هایی بود که نان استاپ پای سیمز زندگی کردم مرسی از این فلش بک لذت بخشتون
منم همینطور دقیقا! مرسی که میخونی و مینویسی ۳>
خیلیی باحال و ملموس بود 😍😂👌
مرسی آنا! ۳>
نوشین ^_^ منو بردی به بچگیام ، به اون روزا که باعث شد چشمام ضعیف بشن :))) چون کل تابستونا صب که چشمامو باز میکردم پای sims بودم و شب با سردرد و چشمای قرمز میخوابیدم !! البته بازیای دیگهای هم بودن ، مثل warcraft,maxpayne,همسایه شیطانی … :)) خیلی نکته های باحالی رو بهش اشاره کردی ، کیف کردم 🤘🏻😍❤️
سوگل!! خیلی خوشحال شدم که خوندی و نوشتی! ۳>
نصف دعواهای منو خواهرم تو بچگی این بود که کی اول بشینه سیمز بازی کنه برای همین یه رقابت سالمی برای صبح زود پاشدن بوجود اومده بود سر این قضیه =)) ممنون از قلم زیبات خانم زراعتی
=))))))) ما هم این داستان رو داشتیم!! البته ما سیم سیتی بیشتر بازی میکردیم و من خیلی کوچیک بودم برای همین بیشتر میشستم نگاهم میکردم.
مرسی که میخونی پارسا! ۳>