جديدا به اخلاقيات علاقه خاصی پیدا کردم. نه به خاطر اینکه دنبال یک راهنمای مرحله به مرحلهم که چی درسته و چی غلط، صرفا به خاطر اینکه بهم کمک میکنه ادراکم نسبت به دنیای اطراف رو تحلیل و منظم کنم و از اون طرف، تصميم افراد دیگه رو بهتر بفهمم.
توی تحقيقاتم یکی از موضوعات جالب و چشمگیر «وجدان کاری» بود.
تا جایی که من میفهمم، وجدان کاری یه جورایی یک تئوریه که میگه پشتکار و تلاش میتونه یک «منفعت اخلاقی» داشته باشه و کاراکتر فرد رو قویتر کنه. در واقع (حقیقتا طبق گفته ویکیپدیا=)) وجدان کاری یک سری ارزشه که حول اهمیت کار میچرخه.
این طور که به نظر میرسه، افراد زیادی در طی سالها اومدن این ارزشها رو با زبون و منطق خودشون بازنویسی کردن. یکی از نکات جالب این تئوری برای من این بود که بخش بزرگیش به کار در یک سیستم کاپیتالیستی بر میگرده در صورتی که نویسندههای زیادی با رویکردی ضد کاپیتالیسم، اساسا وجدان کاری رو زیر سوال میبرن و حتی بعضی کل این تئوری رو بازیای میدونن برای سو استفاده از قشر کارگر.
من اطلاعاتم اندازهای نیست که بتونم چنین نظری بدم یا حتی چنین تحلیلی انجام بدم اما باید بگم که بسیاری از ارزشهای معرفی شده تحت عنوان «وجدان کاری»، برای من کاربردی نیستن. شاید بهتره بگم خود ارزشها برام قابل درکن اما دلایل پشتشون ازم دور.
برای همين به عنوان کسی که برای کار ارزش زیادی قائله ترجیح دادم ترجمهای شخصی از این ارزشها داشته باشم. این مطلب چند بخش داره که میتونید در بلاگ اینورس دنبال کنید. قطعا خیلی خوشحال میشم در بخش نظرات بهش اضافه کنید.
وجدان کاری – ارزش اول:
میشه گفت که تقریبا ۵ ساله من دارم کار میکنم. فک میکنم طیف خاصی (نه لزوما بزرگی) از محیطهای کاری حرفهای و البته غیرحرفهای رو تجربه کردم.
یک موضوعی که همیشه برام جالب بوده، روحیه کارمندان و مدیران نسبت به لذت بردن از کاره.
به نظرم تعداد خوبی از افراد پذیرفتهن که کار قرار نيست لذتبخش باشه و اساسا کار باید دشوار باشه.
امروز، بعد از ۵ سال تجربه و تست میتونم با اطمینان بگم که کار لزوما لذتبخش نیست، اما ما باید از کار لذت ببریم. در واقع به نظر من یکی از وظایف ما در هر سیستمی اینه که از کارمون لذت ببریم. این یک چالشه اما برای روح و ذهنمون لازمه.
در نظر داشته باشید که مسلما دارم درباره یک شغل و کار به نسبت معمول حرف میزنم، نه شرایط استثنایی یک اسنایپر.
من خیلی از هیجان لذت میبرم و همیشه دوست دارم در کارم در حال جستجو و کشف باشم اما این طور که به نظر میرسه، هیچ شغلی وجود نداره که تماما لحظات یوریکا! باشه. یادمه یک بار یک سریکاری خیلی سنگین داشتم. سریکاری دشمن منه. همکار اون زمانم بهم گفت که تبدیلش بکنم به یه بازی، درش غرق شم. با یک پلیلیست و میزان خوبی اصطکاک اولیه زدم تو کارش و تقریبا ۳ ساعت بعد، از هیپنوسیس خارج شدم. اون ۳ ساعت پر از آرامش بود و واقعا لذتبخش. تکنیکهای گیمیفیکیشن راهحل ایدهآلی برای لذت بردن از کارن. یادآوری مداوم این که نهایت و نتیجه تسکهای روزمره قراره چی باشه هم خیلی به من کمک میکنه.
لذت بردن از هر تسکی راحت نيست، شاید گاهی از خود تسک سختتر باشه. اما با حذف فاکتور لذت، افراد یکبار مصرف میشن، خلاقیت پایین میاد و نهایتا هیچ پیشرفتی اتفاق نمیفته. از نظر من هدف هر کاری پیشرفته؛ بهبود وضعیت، ایجاد تغییر.
در کل برخلاف برخی دیدگاههای اخلاقی، به نظر من درد و رنج هیچجوره مفيد نيست و ما باید در تلاش باشیم همواره روزمون رو لذتبخشتر کنیم، این راز بقای ما و بهبود وضعیت ماست.
به نظر من ما به دنیا نیومدیم که لذت ببریم، اما بدون لذت میمیریم.