این روزهای آخر تابستون برای من عجیبن، مدرسه که دیگه ندارم و دانشگاهم که فعلا کمرنگه. نه لازمه از شهرکتاب دفتر بخرم و نه از اشل زغال نو. نه هیجان سال جدید رو دارم و نه استرسش رو. در واقع بهترین بخش پاییز امسال برای من، کم شدن حساسیتمه. اونقدرا هم ناراحت نیستم از این قضیه. راستش قبلا خیلی از بالا پایین زندگی خوشم میومد و هیجانزده میشدم اما تازگیها فهمیدم در آرامش و روزمرگیه که میشه خوش گذروند. در واقع خوشگذرونی برنامهریزی شده رو به هیجان لحظهای ترجیح میدم.
توی کتاب «وقتی از دو حرف میزنم، از چه حرف میزنم» موراکامی (که یکی از کتابها و نویسندههای موردعلاقه منه) یه چیزی میگه با این مضمون که :«در روتین و با ساعات خواب ثابت و مشخص، فرد به اوج خلاقیت خود میرسه.»
نمیتونم بگم این رو کاملا قبول دارم اما به نظرم دو نوع خلاقیت وجود داره، یکیش لحظهای و برپایه هیجانه و دیگری پایدار و تکرارشدنی. من فهمیدم که نوع دوم خیلی باارزشتر و مفیدتره. دقیقا مثل خوشی میمونه، من فکر میکنم حال خوشی که به دست آورده باشی و براش زحمت کشیده باشی خیلی بیشتر میچسبه. (البته که این به این معنا نیست که برای خوشی باید زجر کشید، در واقع زحمت کشیدن لزوما به معنای سختی کشیدن نیست.)
خلاصه پاییز امسال برای من فرق چندانی با تابستونش نداره. البته برگهای روبهروی پنجره اتاق ما توی اینورس، داره آروم آروم زرد میشه و درخت با هر بادی سبکتر میشه. خوشحالم که پاییز این اتاق رو میبینم. احتمالا جارختی هر روز سنگینتر بشه و دعوای ما سر کنترل کولر کمتر.